سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیم نگاهی به آسمون
سه شنبه 90 فروردین 16 :: 10:35 صبح ::  نویسنده : مهتاب

 

 

آسمان جده

بر آسمان جده

خدا جون،نمی دونستم قطعیه مهمونی ت بیام یا نه! اون روز با دلهره رفتیم جلسه توجیهی....همه، اطراف برگه هایی که رو دیوار بود، جمع شده بودن. رفتم نزدیک، اسم ما هم تو لیست بود، باورم نمی شد که فردا عازم می شیم. دل تو دلم نبود...قرارمون شد ساعت 5 صبح تو فرودگاه...چقد زود! چقد کار داشتم تو خونه...

بعد جلسه رفتیم سمت خونه، کلافه بودم، وسایلامو باید جمع می کردم و چمدون می بستم، از هیچ کس خداحافظی نکرده بودم، سفره هفت سین هم که مونده بود...تو فکر کارام بودم که فهمیدم گویا باید برای خداحافظی خونه ی بزرگترای فامیل بریم و تلفنی فایده نداره! بگذریم، لحظه های خوبی نبود تا....تا وقتی که همه کارامون تموم شد، هفت سینم چیده شد و با کلی خستگی و باز هم دلهره خوابم برد.

صبح خواهر همسری زنگ زد، از جا پریدیم، گفت شما هنوز خوابین، همسری پرسید مگه ساعت چنده؟ فکر کنم گفت یه ربع به پنجه....از جا پریدیم، نمازمونو خوندیم و آماده شدیم...مامانم اینا که از پنج فرودگاه بودن و ما تازه شش- شش و نیم بود که رسیدیم....خسته نباشیم!!..از مامان، بابا، و بابای همسری و مامان همسری حلالیت طلبیدم و اونا هم حلال کردن... خداحافظی کردیم و رفتیم داخل...

عجب صفی بود. یه ساعت و نیمی تو صف بازرسی بودیم!! سرتونو درد نیارم، حدودای ساعت 9 سوار هواپیما شدیم و همسری تا دقایق آخر داشت با موبایلش از دوست و فامیل خداحافظی می کرد، تا این که هواپیما خواست بلند شه!

از زمان تو هواپیما فاکتور می گیرم. رسیدیم جده...از هواپیما پیاده شدیم و من اولین بار بود که وارد یک کشور خارجی می شدم!! کلی ذوق داشتم! پس خلاصی از مراحل خروج و نماز ظهر و عصر سوار اتوبوس ها شدیم تا به سمت مدینه بریم.

 




موضوع مطلب :



"بسا ابرهای بلا را از آسمان زندگی ام زدودی و ابرهای نعمت را بر من باراندی....." صحیفه سجادیه
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 53579