سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیم نگاهی به آسمون
پنج شنبه 89 اسفند 5 :: 7:28 عصر ::  نویسنده : مهتاب

دوشنبه روز میلاد پیامبر رحمت، محمد مصطفی (ص) بود. تصمیم گرفتیم این روز تعطیل رو بریم بیرون واسه گردش. صبح بلند شدم و وسایل رفتن مثل فلاسک چای و میوه و... رو برداشتم.... هوا آفتابی بود. حوالی 11 و نیم راه افتادیم....اول رفتیم سمت زاینده رود. چقدر هوا خوب بود. تو گفتی فعلا بساطمون رو پهن نکنیم تا نماز رو مسجد بخونیم و بعد مستقر بشیم. همین کار رو کردیم. با هم کنار آب نشستیم و پرنده ها رو نگاه کردیم... چقد خندیدیم. چقد خوش گذشت.

زاینده رود

نماز شد و رفتیم مسجد. بیرون که اومدیم بارون رحمت خدا مث چی می بارید. تو گفتی چقد قلب امام جماعت مسجد پاک بوده، همین الان دعا کردا!

سوار ماشین شدیم....دیگه بیخیال بیرون نشستن شدیم.بعد نهار گفتی می خوایم بریم تخت فولاد

چه جای خلوتی بود!... قبرستان قدیمی شهر اصفهان رو دیدیم.... همه قبرا قدیمی بودن، یه سریاشون حکاکیای قشنگی داشتن. رو یه سریاشون هر چی دقت کردیم نتونستیم چیزی بخونیم.

تو این بین آرامگاه علما و عرفا صفایی داشت... مخصوصا آرامگاه بانو امین.

تخت فولاد

دوست داشتم همون جا بشینم. احساس خوبی اون جا داشتم.... بانو امین عالم بزرگی بودن ولی مثل من یه زن بودن... این اشتراک تو جنسیت منو به اون جا مانوس تر می کرد.

بانو توهم مثل من همسری داشتی، زن زندگی بودی، بچه داشتی...ولی عجب همتی داشتی!! چه ارتباطی با خدا داشتی!... این وقتاس که می فهمم چقد عقبم!

گلزار شهدا هم حال و هوایی داشت....

گلزار شهدا

همه جا بوی عشق بود که می آمد...

عجب خوش گذشت گردش ما! چه خوب بود این روز عید! چه بهتر میشه اگه نزدیک بشیم، حتی ذره ای به این خوبان عالم...

آشپزی رو دوس دارم. دوس دارم غذاهای جدید رو امتحان کنم. ولی همه این غذاهایی که از تلویزیون و مجله و کتاب آشپزی یاد می گیرم، خوب نمی شن... با خودم گفتم بد نیست اگه آشپزی های تجربه شدم رو در اختیار دوستام قرار بدم. در ادامه در مورد غذایی که دیشب درست کردم، توضیح میدم.

 

 




موضوع مطلب :



"بسا ابرهای بلا را از آسمان زندگی ام زدودی و ابرهای نعمت را بر من باراندی....." صحیفه سجادیه
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 13
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 53583