نیم نگاهی به آسمون
یکی دو ساعت راه به مدینه مونده...اطرافیانم همه خوابن. فرصت خوبیه تا باهات نجوا کنم. چشم دوختم به پنجره. داریم از جده میریم به مدینه ولی من یاد هجرت میفتم، هجرتی که مبدا تاریخ زندگی مون شد. تپه ها، خاک و گیاهان صحرایی... یاد هجرت میفتم و شروع می کنم به زمزمه روضه ی حاج منصور "مدینه، شهر پیغمبر... مدینه، شهر پیغمبر" راه خسته مون کرده؟! چقدر مسلمونی رو راحت گرفتیم!! یا رسول الله برای تبلیغ دین اسلام و هدایت مردم هجرت کردی، این مسیر طولانی رو شبها و روزها طی کردی، اونم در خفا، اونم با احتیاط، فقط و فقط برای خدا... هجرت... مدینه رو با پایه های دین اسلام ساختی، مردم را مسلمان ساختی...یاد رحلتت افتادم...
یا رسول الله! رفتی و فاطمه تنها شد، پدرش را از دست داد، ولی غم او تنها این نبود، محبوب خدا از دنیا رفت، و فقط این نبود، مردم دختر رسول خدا را فراموش کردند، بی احترامی ها به او شروع شد و تنها این نبود، دست علی بسته شد، دست ولایت بسته شد. ولایتی که آمد ما زمینیان را با آسمان پیوند بزند. چقدر قدر نشناس!! چه غمی داشت دل زهرا!! "مدینه، شهر پیغمبر... مدینه، شهر پیغمبر"
چشمانم خیس خیس شد... یاد زخم مادر، یاد ریسمان بر گردن پدر، یاد ناله های شبانه او در چاه....آه... ای خدا به کجا می روم؟!....به کجا مهمان شده ام؟!
کاش هیچ وقت سقیفه نبود، کاش... یا رسول الله در این غروب و گرفتگی آسمون، گرفتگی دلم، اشک های چشمانم و بغض گلویم را اذن دخول من به مدینه قرار بده... "مدینه، شهر پیغمبر... مدینه، شهر پیغمبر" کم کم هوا تاریک شد.... ورودی شهر معلوم شد. خدایا باورم نمی شه وارد شهر پیغمبر می شم. السلام علیک یا رسول الله (ص)
موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
صفحات وبلاگ آمار وبلاگ
|