سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیم نگاهی به آسمون
شنبه 90 اردیبهشت 17 :: 8:1 عصر ::  نویسنده : مهتاب

مادر، نرو

مولا را تنها نگذار

نمی دانم وقتی بروی

او چه حالی می شود

وقتی در  را ببیند

وقتی مسمار را ببیند

مادر

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

خدا بنیان گذاران سقیفه را لعنت کند...

 

پ.ن1: سالهاست که وقتی روضه خانوم رو می شنوم، به این فکر می کنم که نکند من با غفلت و جهلم، با ندانم کاری و سبک سری ام، در باطن دست علی را بسته باشم و خانوم را....مادر را پشت در بگذارم...مهدی جان، دعایمان کن

پ.ن2: از همه دوستان التماس دعا دارم




موضوع مطلب :
پنج شنبه 90 اردیبهشت 15 :: 3:29 عصر ::  نویسنده : مهتاب

چه تعبیری خدا در نقطه دارد                               که تفسیری جدا هر نقطه دارد

  به تعداد بهار عمر زهرا(س)                                همین اندازه کوثر نقطه دارد . . .

(سوره ی کوثر 18 نقطه دارد)

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 :: 11:46 صبح ::  نویسنده : مهتاب

 

دوست داشتم که خیلی زودتر از این بیام و خاطرات سفر حجمو پیش از این که روش گرد و غبار دنیا بیاد، بنویسم، ولی....امروز اومدم تا فقط در چند مطلب، احساسات خوب اون جا و دلتنگی های اینجا رو بنویسم:

تو مدینه همه ش حیرون بودم، گیج گیج...خواستم مدینه زمان پیامبر رو مجسم کنم، ولی نشد...خواستم محراب و منبر رسول رو ببینم ولی نشد....خواستم تو بقیع، قبور ائمه رو ببینم، ولی نشد...خواستم یه بار دیگه پیش پیامبر شهادت بدم و اسلام بیارم، ولی نشد...گیج بودم، گیج.

مسجدالنبیl

مسجدالنبی

خانه پیامبر

خانه پیامبر(ص) و ستون حرس

بقیع

بقیع

بیان احساسم در اولین نگاه، اولین طواف، اولین سعی و اولین بودن در حضور تو، سخته. باورم نمی شد...باورم نمی شد کجام.

تو مکه یه جور دیگه منو خواستی. خدایا هنوز هم وقتی یاد لحظه های طواف می افتم، بغض تو گلوم میاد. چه زیبا آقای جمشیدی، مجری خوب تلویزیون، گفتن."غرق شدن در گرداب بندگی تو" . من عاشق غرق شدنم. وقتی تو گرداب می ری، دیگه خودت نیستی، تو جریانی می افتی که او اراده کرده...خدایا رفتم، اومدم ولی هنوز نفهمیدم طواف چیست، سعی چیست، صفا و مروه چیست... حکمت و تعبیرشون رو شنیدم ، ولی نچشیدم...

کعبه

خدایا چه شیرین بود وقتایی که به کعبه نگاه می کردم و زمانی که مولامون میاد رو تصور می کردم...آقاجون به کدوم گوشه ی کعبه دست می زنی و "اناالمهدی" رو سر میدی؟

بارون مکه رو دیدیم بالاخره... تا بخوایم از مسجد به سمت اتوبوس ها بریم، خیس خیس شدیم....چه صفایی داشت حاج خانوم شیرازی وقتی با اون لحجه قشنگش، با احساس تموم از طوافش زیر بارون می گفت، چه خالص بود، ساده و بی ریا بود ولی خیلی خیلی بیشتر از من به تو نزدیک بود. وقتی از همتش واسه قرآن خوندن گفت، وقتی گفت داره قرآن رو واسه دور دوم تو سفرش ختم می کنه، شرم تموم وجودمو گرفت. چه صفایی داشت...

بارون مکه

باران رحمت الهی

چقدر دیدن جمعیت مسلمان، جالبه. دوست داشتم می تونستم باهاشون حرف بزنم. یاد خانومای اندونزی بخیر، چه مهربون بودن، برام سجاده انداختن که رو سنگ نماز نخونم! خوراکی بهم تعارف کردن ، ازم عکس گرفتن و موقع جدا شدن از هم، همدیگه رو بغل کردیم...من براشون دعا کردم که شیعه بشن... خدایا چشم انتظار زمانی ام که با اومدن حجتت، همه ما بریم زیر پرچم ولایت،  یک رنگ و یک دل تر باشیم، ان شاالله.

جمعیت زیاد بود و من می ترسیدم که جلو برم. یه بار تو طبقه دوم جمع شده بودیم و روحانی کاروان داشتن کعبه و ارکان رو توضیح می دادن...هوایی شدم حسابی. دلم می خواست برم جلو، دلم می خواست تو حجر اسماعیل نماز بخونم،...دل تو دلم نبود...خدایا ازت کمک خواستم، راه افتادم به سمت کعبه و مدام زیر لب ذکر "یا فتاح" می گفتم....تو کمکم کردی.... وقتی دستم، نه خودم، رسیدم به خونه خدا، خودم رو با پارچه کعبه تبرک کردم، باورم نمی شد، بدون این که به احدالناسی بخورم، رسیدم جلوی جلو....نمی دونستم چی بگم، چی بخوام....فقط ذره ای از کوچیکی خودم رو حس کردم و بزرگی تو رو... ذره ای از نیاز خودم رو حس کردم و کرم تو رو...قلبم تند تند می زد، مثل لحظه رسیدن عاشقی به معشوقش... وهمین کافی بود....

بعد از ظهر 29 اسفند بود که برای بار دوم تو مسجد تنعیم محرم شدیم. مستقیما برای اعمال به مسجدالحرام نرفتیم. شب حدودای 12-1 بود که رفتیم سمت مسجدالحرام واسه اعمال. می خواستیم اعمال رو انجام بدیم و برای لحظه ی سال تحویل  چشم به خانه تو بدوزیم و باهم، دوتایی دعا کنیم. ولی خدایا، تو یه جور بهتر برامون خواستی. نرسیدیم تا هنگام تحویل سال، اعمال رو تموم کنیم. تو دور چهارم یا پنجم طواف نسا بود که به ساعت نگاه کردم و به همسری گفتم که سال تحویل شد. مسجد و اطراف کعبه پر از ایرانی بود (نمی دونم این ایرانیا وقتای عادی، کجا بودن؟!) این جمعیت بود که حین طواف یا هر جای دیگه می خوند "یا مقلب القلوب والابصار..."، بعدش هم خوندن دعای فرج.... یادش بخیر، عجب شکوهی بود.

در حال طواف

در حال طواف

وداع از تو، تلخ بود. دعای وداع چه زیبا بود، آن جایی که از تو طلب استغفار می کردم، و گفتم اگر تاکنون بخشیده نشده ام، قبل از آن که از خانه ات خارج شوم، مرا ببخش... امید به رحمت تو داشتم...

تموم شد، 12 روز تموم شد... حالا که برگشتم و دستم کوتاهه، می فهمم کجا بودم. البته نمی فهمم، که اگر می فهمیدم، این قدر بی خیال نبودم... خدایا این سفر رو آخرین سفر من به خانه خودت قرار نده...الهی آمین

پ.ن1: از دوستان معذرت می خوام اگه طولانی شد.

پ.ن2: واسه همه دوستای وبلاگیم دعا کردم ... سنا، تسنیم، بارانی، ره گذر، عفیفه، گیسو، فیلسوفچه، سحر، ساقی، تبسم بهاری، ریحون، ترنم بهاری، آفتابگردون اسمایی بودن که نام بردم ازشون و برای بقیه که اسمشون یادم نمی اومد هم دعا کردم، اگر لایق باشم.

پ.ن3: دوستان نظرتون راجع به این که قرآن، تقویم  باشه برامون، چیه؟




موضوع مطلب :



"بسا ابرهای بلا را از آسمان زندگی ام زدودی و ابرهای نعمت را بر من باراندی....." صحیفه سجادیه
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 54498